سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من پریشان...وجود مجبور و.... خدای خاموش !

میان من ودست هایت یکی را گم کرده ام... تو یا من! نمیدانم عزیز

مسافر هر روز و هر سال من... پرستوی همیشه در راه... ردیف خیالهایم را خوب به بهم میبافی! خوب به زنجیر میکشی!

 ترسم از آن است که آنقدر رنج سفر از دور و درازا و پست و بلندای راه به گامهایت مینشانی، خسته تر از آن باشی که لحظه ی 

تنگی را به دلتنگی ام ببخشی...

پرستو ها را به هیچ دیاری میل وفا نیست... این را نخستین روز میدانستم!

این سروِ گامت برافراشته ی منتظر، این دشتِ پرخلوتِ در سکوت فرورفته...این چشمه ی همیشه جاری... نه آنکه هیچ رهگذری را قصد چنین گذرگاهی نیست، نه...

اما ! ...چه میباید که آبشخور هر کرکس بودن را برنمیتابد، نمیشاید!

هنوز هم هوای تو را دارد... هنوز هم بکر بکر است... هنوز آغوشش عطر نفس های پرستوی مهاجر دارد... هنوز هوس عشق دارد.

دیر وقت است عزیز!

تراژدی تلخی رقم میخورد برگردی، که پاییز سخت نزدیک است... پشت دیوار تاریک این شب... همراه صبح فردا طلوع میکند!

دیر وقت است عزیز!

پاییز خواهدم خشکاند... خواهدم سوزاند...

خواهدم کشت.

             

              


+ نوشته شده در چهارشنبه 93/8/28 2:27 عصر توسط رویا قهرمانی | نظر

X

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

Home
.Bahar 20.
Email

Profile

Archives




قالب های جدید وبلاگ
LinkDump

کد جدید جاوا






آمار سایت


تعداد بازدیدها:





ریش - پزشک پوست - مغانشابو - طنز - زرپاتوق | راهی